گیلمور گرلز
نمیدونم چند ساله که من سریال گیلمور گرلز رو شروع کردم اما خب پیوسته ندیدمش، نمیدونم چرا ولی خب اینطوری نبود که اپیزودا رو پشت سر هم ببینم. خیلی کم پیش میاد اینطوری بشه! امروز داشتم اپیزود 14 سیزن 4 رو میدیدم [خطر اسپول] جایی که لورلای درگیر کارای هتله و روری تو ییل مشغول درس و دانشگاهه، انقدر درگیرن که حتی وقت نمیکنن باهم تلفنی حرف بزنن و برای هم پیغام میزارن! لورلای به یه مشکل مالی خورده و روریم باید یکی از کلاساش رو حذف کنه و حس بازنده ها رو داره. هر دوتاشون درمونده و کلافه ان و ناراحت! روری دنبال مامانش میگرده تا پیداش کنه و اما نمیتونه و دین رو میبینه و با دین حرف میزنه و بغلش میکنه و دلداریش میده، لورلای هم لوک رو میبینه و سفره دلش رو باز میکنه و اینجا لوک آرومش میکنه!
با دیدن اینا همش اینطوری بودم که من خودم بارها به این نقطه رسیدم و درمونده بودم، کلافه بودم. حسی که بین زمین و آسمون معلق بودم، دلم میخواست یکی باشه که باهاش حرق بزنم و اون من رو بفهمه و بغلم کنه ولی هیچ وقت این آدم نبود تو زندگیم! و من بارها و بارها از هم پاشیدم و وجودم هزار تیکه شد، زور زدم و تیکه ها رو جمع کردم و دوباره ادامه دادم تنهایی!
