عمری دگر بباید بعد از وفات مارا
دلم برای درس خوندن تنگ شده. زندگی رو دور تنده و واقعا هیچ ایدهای ندارم که روزا چطوری میگذرن! تقریبا به هیچ کاریم نمیرسیم و ددلاین ها رو هم دقیقه نودی نحویل میدم :") تنها کار مفیدی که میکنم همین باشگاه رفتنه که بعدش انرژی ندار دیگه =)))) و انرژی هم داشته باشم، عصر دیگه ته میکشه :] امروز هوا خیلی خوب بود. از صبح بارون میبارید، حتی الانم میباره و لذتبخشه. دارم کتاب فلسفه ملال رو میخونم و واقعا جالب!
سه شنبه هم یه امتحان نچسب دارم که تا الان نمیدونم جریان چیه =))
بحتمل باید همه چی رو دی اکتیو کنم و برم تو غاارم تا رشته زندگی بیاد دستم!
+ [ دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ]
|